مناجات با امام حسین (ع)
فخر عالم گدایی دَرِتان
پادشاهیست کار نوکرتان
پای هر روضه که بهشت خداست
می نشینم در مجاورتان
دل ما زنده از کلام شماست
مست فیضیم پای منبرتان
همه ممنون لطفتان هستیم
بیشتر از شما ز مادرتان
خودمان را حقیر می بینیم
می نشینیم چون به محضرتان
اختیار جهان به دست شماست
کائنات است چون مُسَخَّرِتان
هم عدم هم وجود موقوفند
به اشارات دیده ترتان
اشک چشمان عاشقان شما
مرحم زخم های پیکرتان
می شود "کُن" به دون شک "فَیَکون"
گر بخواهد علی اصغرتان
پس چه شد مردمان حق نشناس
صف کشیدند در برابرتان
از شما آب هم دریغ شده
آه از لاله های پرپرتان
پاسخ خواهشت سه شعبه نبود
قوم آیا نکرده باورتان
چه کسی پیش دیده زینب
پا نهاده به روی حنجرتان
شعر روضه حضرت علی اصغر (ع) - قسمت اول
گاهواره نیست جای من و گریه های من
قنداقه نیست جای من و دست و پای من
من قول می دهم که ز خود راضی ات کنم
بابا بهتر ز خنده نیست رجز برای من
باید بروی دست تو من دست و پا زنم
تا سرفراز گردی از این ادعای من
لبخند میزنم به تو وقت شهادتم
تا سر زند ز حرمله تیر بلای من
شعر روضه حضرت علی اصغر (ع) - قسمت دوم
باید دوباره تیر سه شعبه در آورم
زان پس رباب نغمه کند لای لای من
کاری کنم که هلهله ها بی اثر شود
ذبح عظیم میشود این ماجرای من
حیرت زده کنم همه این سپاه را
احیاگر قدیمی علی کربلای من
حتی اگر به نیزه دشمن رود سرم
عالم خبر شود از این ابتدای من
ای ابرها ببارید شاید علی بمیرد
شاید علی دوباره این سینه را بگیرد
شعر نوحه سینه زنی ( دودمه ) حضرت علی اصغر (ع)
کم بگو هَل مِن مُعین اینجا سپر داری هنوز
یا ابا عبدالله یا اباعبدالله
شیرخواره نه علی اکبر به بر داری هنوز
یا اباعبدالله یا اباعبدالله
با نخ قنداقه ام مشکل گشای عالمم
من صغیر حیدرم من علی اصغرم
آب هم باشد اگر بر قلب لشگر می زنم
من صغیر حیدرم من علی اصغرم
آبروی خیمه و اهل حرم را می خرم
این گلو ، این حنجرم
با عمو گفتم عطش را من زیادت می برم
این گلو ، این حنجرم
یک سه شعبه کم کنم از حنجرت با حنجرم
من علی اصغرم من علی اصغرم
سفره این خانواده شیر میدان پرورست
هر نفر یک حیدرست(هر نفر یک لشگر است)
اکبر و اصغر ندارد کودکش هم حیدرست
هر نفر یک لشگرست هرنفر یک لشگرست
شعر نوحه سینه زنی ( واحد - سنگین ) حضرت علی اصغر (ع)
غم مخور ای آخرین سرباز من
غم مخور ای کودک جانباز من
غم مخور ای کودک دردی کشم
من خودم تیر از گلویت می کشم
غم مخور صید خوارج می شوی
عاقبت باب الحوائج می شوی
غم مخور این آخر کارم شده
مادرم زهرا خریدارت شده
غم مخور ای کودک خاموش من
قتله گاهت میشود آغوش من
به دنبال تو محمل دم شتابان
سر زلفت به نی در پیچ و تابان
کسی با نیزه دارد کاش می گفت
کمی آرام تر طفلم بخوابد
تو رفتی مادرت حیران شد ای وای
تمام خیمه ها ویران شد ای وای
مگر تیر سه شعبه خنجری بود
سرت در پوست آویزان شد ای وای
نفس هایت مرا شرمنده می کرد
مرا از دردها آکنده می کرد
تو گریان رفتی و دیدم عزیزم
لبانت روی نیزه خنده می کرد
ببین زهرا که چشم پر شراره
در آغوشش گرفته گاهواره
الهی حرمله آتش بگیری
چه کردی با گلوی شیرخواره
تو با لب تشنه از شیرت گرفتند
دلم سوزد که با تیرت گرفتند
سرت گویا که آویزان شد از پوست
مگر با ضربه شمشیرت شده ...
کجا خفتی کجا گنچینه من
بیا بیرون ز خاک آیینه من
از آن لحظه که وقتی آب خوردم
کمی شیر آمده بر سینه من
صدای مادری غرق نیازه
وجودش یکسره سوز و گدازه
کمی آهسته تر دفنش کن ای شاه
ببین چشم قشنگش نیمه بازه