مناجات با حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا
دادم ز درد حجر نو از کف شکیب را
باید خبر نمود به بالین طبیب را
این آه بی قرار مگر پاسخی نداشت
نشنیده ام هنوز صدای حبیب را
حس می کنم غریب خود را بدون تو
دریاب بی قراری یار غریب را
حالا که از فراق تو مضطر شدم بیا
تا کی بخوانم آیه امن یجیب را
روز عزای جد شما شد نیامدی
پس میزنم به خویش دوباره نهیب را
درکی ز روضه های محرم نکرده ام
تفسیر کن عبارت شیب الخضیب را
جرات نمی کنم ز ناحیه بگذریم
چون می رسی جمله خط الطریق را
وقتی که میرسی به گودال قتلگاه
حس می کنم درهمه جا عطر سیب را
اشعار وداع حضرت زینب (س) با ابی عبدالله (ع)
کنون که برق نگاه تو در نگاه من است
زبان خموش ولیکن نظر پر از سخن است
به من نگو که بسازم ز درد دوری تو
پس از تو حالت من لحظه ، لحظه سوختن است
من از شکایت تو از زمانه دانستم
که سرنوشت من و تو زهم جدا شدن است
نمی شود که بسوی مدینه برگردیم
دل غریب من اینجا هوایی وطن است
سپرده کهنه لباسی برای تو مادر
چقدر کرده سفارش حسین بی کفن است
چقدر نیزه برای تن تو ساخته اند
چقدر مرکبشان بی قرار تاختن است
چقدر چشم جسارت به خیمه می افتد
هراس من همه از سایه سر نداشتن است
مرا رها نکن اینجا که خصم بی پرواست
مرا رها نکن اینجا که شمر بد دهن است