مناجات با حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا
فقط نه صبح من از ابرهای تار پُر است
گلوی جاده ام از بُغض انتظار پُر است
بیا که زردی پاییز با تو بی معناست
جا که عهد تو از سبزی بهار پُر است
اگر که دفترت از خاطرات من خالیست
میان دفتر من از تو یادگار پُر است
به خاک های مسیرت نگاه کن گاهی
که زیر هر قدمت ، قلب هر بیقرار پُر است
مگیر خورده اگر منتسب شدیم به تو
چرا که همیشه دور و بَرِ گُل خار پُر است
مرا برای خودت کن به خلق وا مگذار
دل خراب من از دست روزگار پُر است
برای جَدِّ تو کم گریه می کنم آقا
ز بس که آینه ی قلبم ، از غبار (گناه) پُر است
چگونه یاد تو از خاطرم گذر نکند
که لحظه لحظه ام از لطف بیشمار پُر است
پس از دعای فرج کربلاست حاجت ما
که در سر همه سودای آن مزار پُر است
اشعار روضه حضرت رقیه (س)
بردن نام تو هر چند خطر داشت پدر
دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر
ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
قافله در همه ی راه سپر داشت پدر
غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا
ضربه ی دست عدو حکم تبر داشت پدر
بسیار عالی بود...