مناجات با حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا
این چنین بر دلم افتاد ... به امّید خدا ...
... غم نخور ... می رسد امداد به امّید خدا
چه قدَر عقده در این سینه ی ما جمع شده
عقده ها می شود آزاد به امّید خدا
دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم
تا که از ما بکند یاد به امّید خدا
با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم
کِی اثر می کند «اوراد» به امّید خدا ؟
باید از گندم بد بوی گنه دور شوم
تا شوم یار قلمداد به امّید خدا
گِره از کار گِره خورده ی ما باز شود
فرصتی می شود ایجاد به امّید خدا ...
... که به دست پسر فاطمه بوسه بزنیم
یک به یک با همه اولاد به امّید خدا
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید
می رسد لحظه ی میعاد به امّید خدا
منتقم می رسد و روز ظهورش حتماً
می شود فاطمه دلشاد به امّید خدا
حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع
عاقبت می شود آباد به امّید خدا
مثل مشهد وسط صحن بقیع نصب کنیم ...
... دو سه تا پنجره فولاد به امّید خدا
لذتی دارد عجب تا که به ما می گوید:
آفرین! دست مریزاد! .... به امّید خدا ...
.... وعده ی بعدی ما «شارع بین الحرمین»
دم بگیریم همه با «لک لبّیک حسین»
شعر روضه امام حسن مجتبی (ع)
یا معزّ المؤمنین ادرکنی
مرد جمل، در بین بستر اشک می ریخت
تنهاترین سردار لشکر اشک می ریخت
اطرفیان، خانه نشینش کرده بودند
از دست مردم، مثل حیدر اشک می ریخت
بی احترامی های واعظ بر علی را
تا می شنید از روی منبر اشک می ریخت
«یادش به خیر آن روز ...» را تکرار می کرد
با خاطراتی از پیمبر اشک می ریخت
هر روز، صبح و ظهر و شب، وقت نمازش
با گفتن «الله اکبر» اشک می ریخت
سجّاده را از زیر پاهایش کشیدند
از درد بی یاری مکرّر اشک می ریخت
زهر خودش را ریخت آخر جُعده با زهر ...
از بی وفایی های همسر اشک می ریخت
زخم زبان و زخم زهر و زخم کوچه
او بیشتر از زخم آخر اشک می ریخت
معلوم شد آقا چرا مویش سفید است!
از بس که عمری یاد مادر اشک می ریخت
خوابش پریشان بود و ذکری زیر لب داشت
شب ها به یاد آتش در اشک می ریخت
سیلی نزن ... دست از سرش بردار نامرد!
با گفتن این ها سراسر اشک می ریخت
با دیدن تابوت مادر ناله می زد
با دیدن مسمار، بدتر اشک می ریخت
در لحظه های آخر عمر شریفش
در بین آغوش برادر اشک می ریخت
با جمله ی «لا یوم ...»، آقا روضه می خواند
با بوسه های زیر حنجر اشک می ریخت
از زینب و بازار رفتن حرف می زد
از دردهای داغ خواهر اشک می ریخت
از چشم های هرزه و نامرد می گفت
از غارت خلخال و معجر اشک می ریخت
اشعار پیامبر اکرم (ص) اضافه می گردد
ان شاءلله
دعاگویتان هستم