اشعار روضه امام حسن عسکری (ع)
خشکِ خشک است لبش؛ زهر عیان شد اثرش
کاسه ای آب بیارید نسوزد جگرش
سعی اش این است زمین گیر نباشد امّا
گاه بر روی تن و گه روی خاک است سَرَش
چند سرباز تنش را به کناری بردند
قبل از آنیکه بیاید به کنارش پسرش
مثل یک مرغ در آتش به خودش می پیچد
هیچ کس نسیت بگیرد به بغل ، بال و پَرَش
خواهری نیست بیاید دلش آرام شود
دختری نیست که سینه بزند دور و بَرَش
وسط حجره ی در بسته و تاریک افتاد
یاد آن حجره که قاتل شده دیوار و دَرَش
یادِ آن میوه که از شاخه ی طوبی افتاد
یاد آن کوچه و زهرا و دل شعله وَرَش
عوض آب فقط کاسه به دندان می زد
تا که اشک آمد و نوشید ز چشمان تَرَش
تشنه جان داد ولی با نوک پا ضربه نخورد
هیچ کس سنگ نزد بر بدن مُحتَضَرَش
بی کس افتاد ولی شال و کمربند و عبا
مثل غارت زده ها باز نشد از کَمَرَش
پادگان بود ؛ سنان بود ؛ کمان بود ولی
کس نکوبید به فرق سر او با سِپَرَش
مهدی فاطمه تنها شده امروز به بعد
شب نشین شب زهرا شده امروز به بعد
منبع : وارث