اشعار مناجات با خدا شب شانزدهم رمضان ۱۳۹۳
نشسته ایم که از آتشت امان برسد
برات جنت و فردوس دستمان برسد
هزار مرتبه شکر از محبتت مگذار
دوباره زخم دل ما به استخوان برسد
گذشت ماه تو از نیمه، کاش بعد سحر
خبر ز یوسف زهرا دم اذان برسد
نگاه رحمت تو مستمر شد و نگذاشت
به هیچ بنده وَلو بد ، کمی زیان برسد
اجازه داد کرامات سفرههای دعا
ثواب توبهی ما هم به دیگران برسد
فقط بناست ببخشی تو، خاطرم جمع است
نخواستی تو که سختی به میهمان برسد
حسن به اذن خودت سفره دارمان شده است
به مردم از قِبَل او بناست نان برسد
فدای تشنگی کام آن کریمی که
نمی خورد قدحی تا به تشنگان برسد
نشسته ایم که در وا کند به روی همه
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نشسته اند به پایش هزار تیرانداز
مصیبتی است اگر تیر بر کمان برسد
نمی گذارد از این تَن، از این کفن چیزی
همین که لشگری از راه ناگهان برسد
پس از حوادث تشت و جگر خدا نکُند
ز راه، زینب کبری دَوان دَوان برسد
جراحت تن و تابوت غرقِ خون نگذاشت
که وقت روضه به قبر و به سایبان برسد
اشعار روضه امام حسن مجتبی (علیه السلام) _ قسمت اول
دردی در این دل است که درمان نمیشود
داغ عزای کوچه که پایان نمیشود
درمانِ دل به زهر هلاهل شنیده ای ؟
دردم به غیر زهر که درمان نمیشود
من درد زخم سینهی مادر گرفته ام
درمان زخم سینه که آسان نمیشود
این غربتی که کرده خدا قسمت حسن
دیگر نصیب هیچ مسلمان نمیشود
از داغ مادرم جگرم پاره پاره شد
این جسم و جان رفته دگر ، جان نمیشود
اشعار روضه امام حسن مجتبی (علیه السلام) _ قسمت دوم
بیرون بریز این جگر پاره پاره را ...
بیرون بریز غصه ی آن گوشواره را ...
زینب رسیده است بگو راهِ چاره را ...
خونابههای دور لب پُر شراره را ...
با مقنعه دهان تو را پاک میکُند
او خاک گیسوان تو را پاک میکُند
شُکر خدا که پیرهنت در نیامده
دیگر لباسهای تنت در نیامده
دارد حسین پیش تو از حال میرود
او از کنار تو ته گودال میرود
اشعار روضه امام حسن مجتبی (علیه السلام) _ حاج محمدرضا طاهری
گرچه حسین صورت از خون خزاب داشت
یک کوه غصه داشت ، ولیکن رباب داشت
آقا برای خواهر خود اضطراب داشت
جا در میان مجلس بزم شراب داشت
با دلهره به جمع ارذل نگاه کرد
به چکمه های خونی قاتل نگاه کرد
اشعار روضه امام حسن مجتبی (علیه السلام) _ حاج محمدرضا طاهری
گرچه حسین صورت از خون خزاب داشت
یک کوه غصه داشت ، ولیکن رباب داشت
آقا برای خواهر خود اضطراب داشت
جا در میان مجلس بزم شراب داشت
با دلهره به جمع ارذل نگاه کرد
به چکمه های خونی قاتل نگاه کرد