مناجات با حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا
صحبت آن بود که بار غم جانان بِکِشیم
قسمت این شد که عمرى غم هجران بِکِشیم
حسرت چشم تماشا به سحر باید برد
شاید از دیده ى شب چشمه ى باران بِکِشیم
دل طوفانى اگر خضر ره ما بشود
مى توان ناز رخ یار به هر آن بِکِشیم
خیمه نزدیک تر از این نشود با دل ما
تا به کى دور ز او، سر به گریبان بِکِشیم
مهزیار است مگر یک شبه مهمان حبیب
گفت دلدار که ما منّت مهمان بِکِشیم
...